اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

عکس از اخرین روزهای 11 ماهگی

داشتی غذا میخوردی و با دهن پر عموپورنگ میدیدی                                                                                         غذا تموم شد و شروع کردی به قل خوردن              &n...
21 فروردين 1393

یک شنبه مهمون داشتیم

سلام عروسک من جمعه از اراک برگشتیم و یکشنبه خونواده خودم جز خاله مهسا مهمون خونه ما بودن  جای خاله مهسا هم خیلیییی خالی بود واسه بازدید عید بابا هم گفت بگو واسه شام بیان که با کلی اصرار قبول کردن و اومدن ساعت 9.5 اومدن که شوهر خاله فریبا و دایی مهدی دیرتر اومدن و تا اومدن اونها تو کلی واسه همه با رقصیدنت دلبری کردی و همه بهت میخندیدن با اون قر دادنت فرشته خوشکل من اینقدر خاله ها واست زدن و تو رقصیدی که حد نداره چقدر واست ذوق کردن و بوسیدنت نورا جون هم واسه بار اول اومد خونمون ماشالا بزرگ شده و جون گرفته بهش عیدی دادیم و همش خواب بود بعد هم بابا ساعت 10 اومد کباب خرید منم پلو پختم و ماکارانی هم درست کردم و با دوغی که تو راه میمه خریدیم...
21 فروردين 1393

یه دختر دارم شاه نداره از خوشگلی تا نداره

اهای وروجک خوشگل من اومدم واست بگم که دوباره شدی همون اوای خوب و اروم و دوست داشتنی خودم از وقتی از اراک برگشتیم چون دوباره خونه ساکت و  اروم بود هم خوب خوابیدی و خوابت سریع تنظیم شد  خدا را  شکر و مثل خونه مامان شهناز نق نمیزنی دیگه و دلیل اون نق زدن هات هم بد خواب شدنت بود چون دیر میخوابیدی و شلوغ بود و تو ارامش نداشتی و همش میخواستی بغلت بگیرن ولی تو خونه خودمون این جوری نیستی به لطف خدااااااااااا همش نگران بودم از اراک برگردیم این نق زدنهات باهات بمونه که نموند و گذری بود و چقدر خوشحالممممممممممم یه چیز دیگه اینکه غذا خوردنت حرف نداره بزنم به تختهههههههههه و خوب میخوری و دیگه بهانه نمیگیری بهت سیب هم دادم خوردی و مث...
20 فروردين 1393

سیزده بدر

 سیزده بدر امسال جایی نرفیم و خونه بودیم با اینکه مامان شهناز  مهربون بساط جوجه را شب قبل اماده کردو و صبح هم وسایل پیکنیک را اماده کرد و قرار بود بریم بیرون ولی چون هوا سرد بود به خاطر تو عشق کوچولو نرفتیم و موندیم خونه و بشاط جوجه کباب را روی تراس به پا کردیم و همین بهانه اشتی من و بابایی شد و با هم پختیم مامان بزرگ هم با دایره زنگیش اومد و کلی حال و هوامون را عوض کرد با این سنش عجب رو حیه ای داره کاش ما یاد بگیریم ازش خدا حفظش کنه نعمتیه  توی خونواده بابا. بعد از ناهار هم بساط قلیون و چایی میوه را به پا کردیم و با سبزه ای که از اصفهان اورده بودیم واسه همه گره زدیم و کلی خندیدیم و  تو هم ظهر 1 ساعت خوابیدی و عصر هم 3 ...
16 فروردين 1393

هشتم و نهم فروردین

دیروز بعد ناهار خوردنمون خوابوندمت و حدود 2 ساعت خوابیدی و سرحال بیدار شدی غذا خوردی و لباس تنت کردم و زدیم بیرون رفتیم پاساژ گردی و یکم خرید کرد عمه مریم و شب خسته برگشتیم خونه من که مردم از پادرد کالسکه تو را نبرده بودیم و مجبور بودیم نوبتی بغلت کنیم که همه خسته میشدیم از شانس من دگمه کتت هم کنده شد مجبو ر شدیم پالتو مامانی را بگیریم دورت تا سردت نشه  که این جوری بغل کردنت سخت تر شد البته تو 1 ساعت هم بعد از شیر خوردن تو ماشین پیش بابا خوابیدی و من و عمه و مامانی میگشتیم تو مغازه ها با خیال راحت بابا ارش واست صندلی را داده بود عقب و راحت خوابیدی الهی فدات شم که مثل قرشته ها خوابیده بودی و تا ما اومدیم بیدار شدی   تو ماشین تا ...
16 فروردين 1393

چهاردهم و پانزدهم فروردین

روز 14 فروردین هم تا ظهر هوا بارونی بود و حسابی حالمون گرفته شد چون نتونستیم بریم بیرون صبح خوب صبحانه خوردی و ظهر هم همین طور ولی تا خوابت میگرفت خیلی نق میزدی وکلافه بود البته یکمی هم واسه دندونات بود عشق درسته من بابا ارش حسابی هوای من و تو را داشت و نمیزاشت من خسته بشم این چندروز زیاد اروم نبودی و چون دروت شلوغ بود همش میخواستی بغل باشی که عمه جونی و مامان شهناز حسابی سنگ تموم گذاشن و بغلت میگرفتن تا نق نزنی دستشون درد نکنه و تو همه کارها مامان شهناز به من کمک میداد تا من خسته نشم واقعا ازش ممنون بوووووووووووووس به مامان شهناز عصر تا بیدار شدی بهت با هزار ادا و اصول غذا دادم و یعد بردمت حمام و میخواستی بخوابی ولی چون میخواستیم بریم دی...
16 فروردين 1393

عیدی های اوا جونم

بابا جون حسین و مامان جون مرضیه 100000 هزار تومان دایی مهدی30000 هزار تومان دایی حمید و دایی کریم (دایی من) نفری 5000 هزار تومان خاله فریبا 10000 هزار تومان خاله مهسا 10000 هزار تومان مامان شهناز 50000 هزار تومان دایی مصطفی (دایی بابا)10000 هزار تومان خاله فرزانه(خاله بابا)10000 هزار تومان مامان بزرگ(مامان بزرگ بابا) 10000 هزار تومان فرانک خانوم (دختر دایی بابا)5000 هزار تومان دست همگی درد نکنه ممنون  زحمت کشیدن انشالاه جبران کنیم ...
14 فروردين 1393

مهمون داریم

سلام وروجک دوست داشتنی من امروز 8 فروردینه مامان شهناز و عمه مریم روز 6 عید اومدن اصفهان خونه ما عصرش بردمت حمام و بهت غذا دادم و تا شب سر حال بودی تا اومدن یکم خسته گی گرفتن و  خواستم بهشون بالش بدم که بخوابن یه  اتفاق بد افتاد اون هم اینکه گذاشتمت روی تخت  و تا رفتم تو سالن و بیام دیدم خوردی زمین و سرت گامبی کرد یه صدای بد خودم و زدم و با مامان شهناز رسیدیم بالای سرت نفست رفته بود و گریههههههه میکردی و منو نگاه میکردی بعد از بغل مامان شهناز خودم بغلت گرفت تا اروم شدی و شیرت دادم و میخندیدی  خدا را شکر چیزیت نشده بود و جاییت هم قرمز نبود واست صدقه دادم و بابا هم مثل همیشه به من قر میزد این وسط خدا خیلی بهمون رحم کرد ...
8 فروردين 1393